در شاد ترین شب دهکده ام، و در دلنواز ترین غروب گندمزار و آبادی ،زمزمه ای در رگ هستی روستا پیچید. صوت و همهمه نیز به جنبش درآمد، آن شب غریبانه ترین ترس خاله ساقه و عمو ریشه و دخترشان سنبله خانم آغاز شد. همه تاک ها و صنوبرها، جیر جیرک ها،بیدها ، بوته هاو همه جوانه های فریازان به رقص در آمدند تا نظاره گر عروسی دسته جمعی سنبله های گندم با غول آهنین _ کمباین _ باشند. در این بین خوشحال تراز همه ، کشاورز زحمت کش فریازان بود که جشن (( کسب رزق حلال )) گرفته بود و مارا هم به آن جشن دعوت کرد.
تاریخ : یکشنبه 90/5/16 | 7:40 عصر | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()